ایلیاایلیا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 3 روز سن داره

ایلیاجوون

بدون عنوان

مدتهاست که به خاطر بی حوصله گی و کار زیاد نتونستم تو وبلاگم بنویسم از این موضوع حسابی ناراحتم تو این چند ماه ما یه بار مشهد رفتیم حسابی بهمون خوش گذشت بلیط برگشت رو هواپیما گرفتیم نزدیک بود جا بمونیم و بلیط به کسی دیگه ای بفروشند تا گیت سوار شدن باهم می دویدیم  شب یلدا زمانی که مشهد بودیم جای همسر م خالی حسابی بهمون خوش گذشت جشن ترم اول مدرسه تیاتر امین آبادی ها  کلی پسر نازنین خندید کوتاه کردن مو  یک روز جمعه کلاس ریاضی تایم استراحت کادوی که برای تولد همکلاسیش گرفتیم نتونستم آدرسو پیدا کنیم خیلی دیر رسید نازنینم ...
4 اسفند 1393

بدون عنوان

  هفته دوم مهر ایلیا جونم قرار ماکت یک محله مربوط به درس تعلیمات اجتماعی رو درست کنه گروهشون سه نفره اس و سرگروه شده مسولیت همه ی کارو به عهده گرفته و چند روز در گیره عکس از ماکت که ندارم ولی سه تا از خونه هایی که درست کرده عکسهای از این هفته ها         ...
24 مهر 1393

بدون عنوان

10 مهر تصمیم گرفتیم بریم یوگوبری قیطریه حسابی شلوغ بود دو تا بستنی برزیلی گرفتیم منگو وشکلاتی یه براونی اصلا خوب نبود هرسه رو بیرون انداختیم             ایلیا خسته وخوابالو موقع برگشت ...
18 مهر 1393

نقاشی با ابرنگ

ایلیا جونم با گرفتن اب رنگ از خاله مهربونش قول دادکه نقاشی بکشه اینم دو تا کارش طرحشم خودش کشیده ...
9 مهر 1393

مدرسه

برای خرید مدرسه رفتیم شهر کتاب همه وسایلتو از اونجا گرفتیم عکس از روز اول مدرسه ایلیا خوابالو   ...
9 مهر 1393

خونه مامان جون

با ایلیا جونم بدون برنامه ریزی تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان جون مصادف بود با تولد امام رضا حسابی شلوغ بود به هر حال ما رفتیم قرار بود زود بر گردیم چون خونواده بابا جون می خواستن بیان بریم تالش سفر اونا که بهم خورد ما موندگار شدیم تا بابا جون بیاد دنبالمون بهت حسابی خوش گذشت و کلی ارشا جون رو اذیت می کردی یا پاشو یا دستشو فشار می دادی یه تولد کوچولو با خاله ها برای بابا جون گرفتیم تو رستوران مینوسا  طرقبه غذاش خوب بود و شما مستقل برای خودت از میز اردور برداشتی و در نهایت هیچکدومو نخوردی یه شبم رفتیم دوین چون فضاش باز بود سردمون شد   رستوران مینوسا       اینم یه هدیه کوچک که پسرم برای ارشا جون برد  ...
9 مهر 1393

تولد

ایلیا جونم ماه شهریور دو بار با دوست مدرسه ات سینا قرار پارک گذاشتی و رفتیم تولد سینا سوم بود بعد از جابجایی کلاس شنات رفتیم تولدش رستوران پدر خوب تو سید خندان منم با شما دعوت بودم تولد بهت خوش گذشت وبچه ها حسابی شلوغ می کردن واقعا کنترل پسرا وقتی با هم می شن سخته من حسابی سردرد گرفتم تازه فهمیدم به خاطر بالا رفتن قیمت مدرسه یه سری از هم کلاسیات جاشونو عوض کردن به نظر خودت تولد تو خونه بهتره ...
9 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیاجوون می باشد