بدون عنوان
مدتهاست که به خاطر بی حوصله گی و کار زیاد نتونستم تو وبلاگم بنویسم از این موضوع حسابی ناراحتم تو این چند ماه ما یه بار مشهد رفتیم حسابی بهمون خوش گذشت بلیط برگشت رو هواپیما گرفتیم نزدیک بود جا بمونیم و بلیط به کسی دیگه ای بفروشند تا گیت سوار شدن باهم می دویدیم شب یلدا زمانی که مشهد بودیم جای همسر م خالی حسابی بهمون خوش گذشت جشن ترم اول مدرسه تیاتر امین آبادی ها کلی پسر نازنین خندید کوتاه کردن مو یک روز جمعه کلاس ریاضی تایم استراحت کادوی که برای تولد همکلاسیش گرفتیم نتونستم آدرسو پیدا کنیم خیلی دیر رسید نازنینم ...
نویسنده :
الهام
21:47
بدون عنوان
بدون عنوان
هفته دوم مهر ایلیا جونم قرار ماکت یک محله مربوط به درس تعلیمات اجتماعی رو درست کنه گروهشون سه نفره اس و سرگروه شده مسولیت همه ی کارو به عهده گرفته و چند روز در گیره عکس از ماکت که ندارم ولی سه تا از خونه هایی که درست کرده عکسهای از این هفته ها ...
نویسنده :
الهام
23:41
بدون عنوان
10 مهر تصمیم گرفتیم بریم یوگوبری قیطریه حسابی شلوغ بود دو تا بستنی برزیلی گرفتیم منگو وشکلاتی یه براونی اصلا خوب نبود هرسه رو بیرون انداختیم ایلیا خسته وخوابالو موقع برگشت ...
نویسنده :
الهام
16:29
نقاشی با ابرنگ
ایلیا جونم با گرفتن اب رنگ از خاله مهربونش قول دادکه نقاشی بکشه اینم دو تا کارش طرحشم خودش کشیده ...
نویسنده :
الهام
22:09
مدرسه
برای خرید مدرسه رفتیم شهر کتاب همه وسایلتو از اونجا گرفتیم عکس از روز اول مدرسه ایلیا خوابالو ...
نویسنده :
الهام
7:57
خونه مامان جون
با ایلیا جونم بدون برنامه ریزی تصمیم گرفتیم بریم خونه مامان جون مصادف بود با تولد امام رضا حسابی شلوغ بود به هر حال ما رفتیم قرار بود زود بر گردیم چون خونواده بابا جون می خواستن بیان بریم تالش سفر اونا که بهم خورد ما موندگار شدیم تا بابا جون بیاد دنبالمون بهت حسابی خوش گذشت و کلی ارشا جون رو اذیت می کردی یا پاشو یا دستشو فشار می دادی یه تولد کوچولو با خاله ها برای بابا جون گرفتیم تو رستوران مینوسا طرقبه غذاش خوب بود و شما مستقل برای خودت از میز اردور برداشتی و در نهایت هیچکدومو نخوردی یه شبم رفتیم دوین چون فضاش باز بود سردمون شد رستوران مینوسا اینم یه هدیه کوچک که پسرم برای ارشا جون برد ...
نویسنده :
الهام
7:38
تولد
ایلیا جونم ماه شهریور دو بار با دوست مدرسه ات سینا قرار پارک گذاشتی و رفتیم تولد سینا سوم بود بعد از جابجایی کلاس شنات رفتیم تولدش رستوران پدر خوب تو سید خندان منم با شما دعوت بودم تولد بهت خوش گذشت وبچه ها حسابی شلوغ می کردن واقعا کنترل پسرا وقتی با هم می شن سخته من حسابی سردرد گرفتم تازه فهمیدم به خاطر بالا رفتن قیمت مدرسه یه سری از هم کلاسیات جاشونو عوض کردن به نظر خودت تولد تو خونه بهتره ...
نویسنده :
الهام
7:11
ازمون ریاضی
پسر عزیزم شنبه 18 مرداد ماه با معرفی خانه ریاضی توسط یک از دوستای بابا جون شما رو برای تعیین سطح بردم مسیرش به ما خیلی دوره بعد از ازمون 30 دقیقه که شما زودتر تموم کردی ازت خواستم برگه تو نشونم بدی ولی مخالفت کردی بعد از ازمون گفتن شما ثبت نام کنید بعدا مشخص می شه که مقد ماتی یا پیشرفته منم نمی خواستم مقدماتی ثبت نامت کنم اونا م کلی قصه بافتن که دوست داری با بچه های قویتر توی یه کلاس باشه من زیر بار نرفتم گفتن 1 ساعت منتظر باشین تا جواب تست و بدن بعد از اعلام 90 درصد زده بودی 2 تا غلط داشتی همه کسانی که توی اون اتاق بودن منتظر بودن شما چی کار کردی به خاطر اصرار من تو موسسه در ترم تابستون نفر اول شده بودی 700 نفر شرکت کننده داشته حسابی ذوق زد...
نویسنده :
الهام
8:31