ایلیاایلیا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 14 روز سن داره

ایلیاجوون

نگرانى

ايليا جونم هنوز خيلى به من وابسته اى منتظر فرصتى كه كنار من بخوابى و موقع خوابيدن منتظر من مي شى تا منم بخوابم امروز حسابى إز دستت عصبانى شدم جلو tvخوابت برده بود بيدارت كردم برى تو تختت بخوابى يادت اومد تمرين رياضي تو انجام ندادي نشستى با كمك من سؤالا تو حل كرديم بعد خوابيدى هنوز من برات لقمه ميگيرم هر كى بهت ميگه بزرگ شدى جواب مى دى بلد نيستم به فوتبال خيلي علاقه دارى من وبابا جون سعى مىكنيم شما درگير اين ورزش نشى صبحا به سختى بيدار مي شى هرروز مى گى ميشه نرم مدرسه بد غذا هم هستى دو سه تا غذارو مي خورى اونم بى گوشت حسابى نگرانم هر پزشكى بردم گفته. اگر گرسنه بمونه خودش مي خوره اما هيچ وقت نشده جديدا خيلى با دقت تو مسائلى كه بهت مربوط نيست دخ...
23 بهمن 1392

هفته برفى

اين هفته هوا حسابى سرد شده توي شمالم حسابى برف اومده به خاطر سرما وبرف إز دوشنبه ٨يا ٩ بهمن تعطيل شدى صبح كه بيدار شديم حسابى برف باريده بود شمارو بردم حياط اونجا با دختر مدير ساختمون بازى كردى من شما رو پايين گذاشتم وبالا رفتم برف بدرد درست كردن ادم برفى نمى خورد روز بعد هم تعطيل بودى صبح باهم رفتيم پياده روي برف ميومد خوب بود وقتي اومديم خونه بچه ها حياط بودند شماهم رفتى ادم برفى درست كردين حسابي به شما خوش گذشت اخر هفته بابا جون اومد جمعه رفتيم خريد نهار يه رستوران سنتى رفتيم شما كلى اب گوشت خوردى خيلى وقته نوت بكم خرابه باباجونم نوتش برده محل كارش نمي تونم عكس بزارم
23 بهمن 1392

جشن پايان ترم ايليا جان

روز ٥شنبه ١٠بهمن جشن اخر ترمتون بود من تمايلى به رفتن نداشتم ولى شما چون تو گروه سرودتون بودى اصرار كردى بريم ساعت شروعش ٩ صبح بود بايد زود مى رفتيم تا پارك پيدا مي كردىم ولى شما مثل هميشه دير اماده شدى بأيد لباس فرم مدرسه مي پوشيدى سالن مدرسه رو اماده كرده بودن اونجا متوجه شدم هر كلاسى سرودشو اماده كرده بود خونواده ها امتياز مى دادن كلاس ايليا إز همه بهتر بود سينا همكلاسي ايليا پسر معلمشون اخر اجرا تنك زد سالاى قبل به بعضى إز بچه ها جايزه مى دادن امسال اينطور نبود شايد اعتراض خونواده ها باعث شد وقتي توصيفى بچه هارو نميشه جدا كرد خدارو شكر هميشه بوده ادامه جشن معاون جديدشون كه معاون دبيرستان بوده به خاطر جابجايى مدرسه اومده موسيقي اجرا كرد...
15 بهمن 1392

كار هاي گذشته

تو أين چند وقتى كه برات ننوشتم اتفا قات زياد ى افتاده مامان بزرگ بابا جون چند هفته اي بود كه حالش أصلا خوب نبود و حدودا ٤٠ روز پيش فوت كرد امروز باباجون رفت ماموريت خونه حسابى ساكت شده مثل اينكه همه شلوغى از باباجون بوده ماموريتش حدودا ٣٥ روز طول مي كشه ما تنها هستيم مأموريت بابا جون سمنان حدودا سه هفته قبل گفتي مي خواى جشنواره خيام شركت كني بأيد طرحي داشته باشي يك سرى طرح برات پيدا كرديم ومعلمت ١٥ نفر رأ انتخاب كرده بود به گروه سه نفر تقسيم كرده شما وسينا وامين معلمتون كار تحقيق وتايپ را به من داد اول مي خواستين ماكت پريز برق بي خطر درست كنين اما وقتمون كم بود طرح دوم إز چاى سبز به عنوان دهان شويه استفاده كنيم من كار برات إنجام دادم اگر خدا ...
8 بهمن 1392

هههفته اول اذر ماه

این هفته تصمیم گرفتیم به خاطر بیدقتی در امتحانات بیشتر تو خونه مرور کنیم  قرار شد اگر به برنامه عمل کنی اخر هفته بریم تیراژه  ایلیا جونم شنارو در دو ترم حسابی یادگرفت برای شنای پیشرفته قرار شد تو کشوری ثبت نام کنیم  باباجون اول شمارو برد استخر که با محیطش اشنا بشی حسابی شوکه شده بودی استخری که مقدما تی میرفتی استخر فرمانیه  بانک بود اونجا خیلی کوچکتر از کشوری است بعد از شنا شما ساعت 11 رسیدی خونه صبح نمی تونستی بیدار بشی باید روزهای زوج می رفتی چون روزای فردم زبان داری دیگه از رفتن به شنا  منصرف شدیم مدرسه کلاس ریاضی پشرفته گذاشته ولی من نگران بودم بچه های ضعیف تر که نمی کشند شماهم مصر بودی بری کلاسش روز 3شنبه به...
9 آذر 1392

هفته اخر ابان

هفته اخر ابان ماه شما امتحان دورهای داشتی ولی نتونستیم مرور کنیم وحسابی بیدقتی کرده بودی  نگران شدم وبا معلم مهربونت خانم قاسمی صحبت کردم گفت ایلیا سو سوال سخت وجواب داده  سوالات اسون اشتباه کرده  ازمونم تستی بوده اخر هفته رفتیم شهروند ارژانتین شما سبدو برمیداشتی غیبت میزد برا خودت خرید میکردی به خاط خاطر ترافیک رسالت تصمیم گرفتیم بریم سینما فیلم مناسب شما نداشت فیلم دربند را انتخاب کردیم شما تمام مدت با موبایل بازی می کردی هوام بارونی بود چون با موبایل موبایلم می نویسم بعدا عکسشو میزارم
9 آذر 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیاجوون می باشد