رفتن به ورزشگاه تختی
عزیزم شما خیلی دوست داری فوتبال رو تو ورزشگاه ببینی بازی استقلال وپرسپولیس خیلی شلوغ می شه بابا جون شما رو نمی بره اما باهم تصمیم گرفتید برید بازی راه اهن نفت و ببینید بازی تو ورزشگاه تختی بود شما طرفدار استقلال بودی لباس فرهاد مجیدی رو داری ولی با باخت پارسال استقلال میگی من طرفدارش نیستم حالا طرفدار هیچ تیمی نیستی امروز برای رفتن به ورزشگاه بدون بهانه زبان وریاضی رو مرور کردیم چند تا سی دی که جدید گرفتی رو تو یه روز نگاه کردی و بعد فیلم هارو برای معلم زبانت می بری ...
نویسنده :
الهام
1:52
سالگرد ازدواج
عزیزم سالگرد ازدواج مامان وبابا 15 مرداد من وشما تصمیم داشتیم بابا رو سوپرایز کنیم ولی بابا جون این کارو زودتر کرد با گرفتن کیک و....منو حسابی ذوق زده کرد همسر مهربانم برای همسفر شدن با تو از تمام دلبستگی هایم گذشتم حال منم و یک بغل گل های عاشقی ....امیدوارم سال های سال با پسر گلمون ایلیا این روز رو جشن بگیریم ...
نویسنده :
الهام
1:33
شنا
بعد از ترافیک خسته کننده مامانم صبح ساعت 9 صبح 13 مرداد بلیط داشتن و برگشتن مشهد ایلیا حسابی ناراحت بود و روز قبل کلی گریه کرد حالش خوب نبود ومی گفت دارم بالا می ارم و بی حال بود امروز شنا داشت باهم رفتیم ولی حسابی غمگین بود منم به خاطرش حسابی ناراحت شدم ولی شنا حالشو بهتر کرد امروز رکورد شنا رو برای ماه اول اعلام کردن 1،19،16 50 fr. 1,29,96 50 br. رکوردات خوب نبودن ولی هنوز شروع کار ماه اولت بعد ...
نویسنده :
الهام
22:45
سفر به تالش
2شنبه شب با مامان جون اماده شدیم برای سفر به تالش ساعت 1 راه افتادیم از جاده مخصوص رفتیم جاده شلوغ بود ساعت 7 صبح رسیدیم قزوین تو راه کلی ماشین توقف کرده بودن صبحونه رو تو ماشین خوردیم بابا جون حسابی خسته شد بود ادامه راه رو من رانندگی کردم مسیر رشتم شلوغ بود همه خسته شده بودیم ساعت 12 تالش رسیدیم واستراحت کردیم باباجون تالشو به خاطر خلوتیش انتخاب کرده بود وخونه خرید ولی این چند روز حسابی شلوغ شده بود ولی بعد از اون ترافیک شمال کنار مامانم بهمون حسابی خوش گذشت یه شب تصمیم گرفتیم بریم رستوران دریایی انزلی بعد از کلی ترافیک رسیدیم کادرش عوض شده بود بدترین غذایی بود که تا به حال خورده بودیم اعصابمون خرد شد بعد از کلی ترافیک این جوری شد راه برگ...
نویسنده :
الهام
22:24
امدن مامان جون
عزیزم مامان جون همراه خاله اومدن تهران ما 5شنبه شب رفتیم فرودگاه دنبالشون با تاخیر ساعت 2 رسیدن شما حسابی خوشحال بودی قراره تعطیلات عید فطر بریم خونمون تالش شما این چند روز حسابی ازادی وهر کار دوست داری می کنی این تفنگ مامان جون مهربون زحمت کشید اورد و خاله های ه مهربونت که شما رو خیلی دوست دارن عروسک کارتون displemanرو برات خریدن ...
نویسنده :
الهام
21:54
کارنامه ایلیا جونم
عزیزم امسال به خاطر سفر نتونستیم جشن اخر سال مدرسه بریم کارنامه رو دیر گرفتیم امسالم با تلاش زیاد تموم کردی اخرین روز مدرسه وقتی اومدم دنبالت دیدم حسابی گریه کردی خیلی ترسیدم فک کردم اتفاقی افتاده که معاون مدرسه گفتن به خاطر ندیدن دوستات داری گریه می کنی وقتی از معلمت خداحافظی کردیم گفت کلی گریه کردی امسال برای اولین بار یه دوست خیلی صمیمی پیدا کردی اون پسر معلمتون خانم قاسمی بود پسر دل نازکم عکس از کارنامه ...
نویسنده :
الهام
17:08
تابستون 93
عزیزم تابستون امسال رو با رفتن به خونه مامان جون شروع کردیم 2 هفته اونجا بودیم به خاطر امتحان اخر ترم زبانت برگشتیم حسابی بهت خوش گذشت بجز زبان کلاس شنا هم می ری دوست داشتی بسکت بری که تایمش بهمون نمی خورد برای شنا می ریم استخر کشوری مربیت مربی تیم ملی بوده ولی استخر خیلی شلوغه دوست نداری چون مقدماتی رو خصوصی استخر فرمانیه بانک می رفتی الان برات یکمی سخته روزای زوج می ری و روزای فرد می ری استخر دانشگاه علم وصنعت تمرین می گی استخر تمیزه باقی روز رو با بازی کردن با ایپد ودیدن کارتون می گذرونی در ضمن چند تا کتاب قصه کوچیکو ترجمه کردی ولغاتی که بلد نیستی رو از دیکشنری کمک می گیری عزیزم من بهت افتخار می کنم این عکسم موقع رفتن به استخر کشوری ...
نویسنده :
الهام
8:06