ایلیاایلیا، تا این لحظه: 19 سال و 1 ماه و 26 روز سن داره

ایلیاجوون

هفته اخر بهمن

روزامون برق وباد مى گذره ماه بهمنم تموم شد به خاطر كار زياد من ديگه كاراى مدرسه رو منظم إنجام نمى دى اين هفته تصميم گرفتيم هفته اخر اسفند بريم مسافرت اول تصميم داشتيم بريم استانبول ولى به خاطر سرما وسرمايي بودنمون لحظه اخر تور مالزي رو اكى كردم وقتي فهميدى حسابى خوش حال شدى يه نوت بوك برداشتى و خريدايى كه همش لباس ورزشى بود رو نوشتى واز اينكه هتلم استخر رو باز داره حسابى ذوق زده شدى شنا رو خيلي دوست دارى اين هفته به خاطر كارام نمى تونستم ناهار درست كنم وفست فود مى خوردى شماهم حسابى راضى بودى حالا كه خودم ناهار درست كردم نخوردى بهانه مى اوردى الهه جون زايمان كرد نى نىيمون حسابى خوشگله شما حالا پسر خاله دارى بهت گفتم شما نى نى مى.خواى بعد إز ...
1 اسفند 1392

نگرانى

ايليا جونم هنوز خيلى به من وابسته اى منتظر فرصتى كه كنار من بخوابى و موقع خوابيدن منتظر من مي شى تا منم بخوابم امروز حسابى إز دستت عصبانى شدم جلو tvخوابت برده بود بيدارت كردم برى تو تختت بخوابى يادت اومد تمرين رياضي تو انجام ندادي نشستى با كمك من سؤالا تو حل كرديم بعد خوابيدى هنوز من برات لقمه ميگيرم هر كى بهت ميگه بزرگ شدى جواب مى دى بلد نيستم به فوتبال خيلي علاقه دارى من وبابا جون سعى مىكنيم شما درگير اين ورزش نشى صبحا به سختى بيدار مي شى هرروز مى گى ميشه نرم مدرسه بد غذا هم هستى دو سه تا غذارو مي خورى اونم بى گوشت حسابى نگرانم هر پزشكى بردم گفته. اگر گرسنه بمونه خودش مي خوره اما هيچ وقت نشده جديدا خيلى با دقت تو مسائلى كه بهت مربوط نيست دخ...
23 بهمن 1392

هفته برفى

اين هفته هوا حسابى سرد شده توي شمالم حسابى برف اومده به خاطر سرما وبرف إز دوشنبه ٨يا ٩ بهمن تعطيل شدى صبح كه بيدار شديم حسابى برف باريده بود شمارو بردم حياط اونجا با دختر مدير ساختمون بازى كردى من شما رو پايين گذاشتم وبالا رفتم برف بدرد درست كردن ادم برفى نمى خورد روز بعد هم تعطيل بودى صبح باهم رفتيم پياده روي برف ميومد خوب بود وقتي اومديم خونه بچه ها حياط بودند شماهم رفتى ادم برفى درست كردين حسابي به شما خوش گذشت اخر هفته بابا جون اومد جمعه رفتيم خريد نهار يه رستوران سنتى رفتيم شما كلى اب گوشت خوردى خيلى وقته نوت بكم خرابه باباجونم نوتش برده محل كارش نمي تونم عكس بزارم
23 بهمن 1392

جشن پايان ترم ايليا جان

روز ٥شنبه ١٠بهمن جشن اخر ترمتون بود من تمايلى به رفتن نداشتم ولى شما چون تو گروه سرودتون بودى اصرار كردى بريم ساعت شروعش ٩ صبح بود بايد زود مى رفتيم تا پارك پيدا مي كردىم ولى شما مثل هميشه دير اماده شدى بأيد لباس فرم مدرسه مي پوشيدى سالن مدرسه رو اماده كرده بودن اونجا متوجه شدم هر كلاسى سرودشو اماده كرده بود خونواده ها امتياز مى دادن كلاس ايليا إز همه بهتر بود سينا همكلاسي ايليا پسر معلمشون اخر اجرا تنك زد سالاى قبل به بعضى إز بچه ها جايزه مى دادن امسال اينطور نبود شايد اعتراض خونواده ها باعث شد وقتي توصيفى بچه هارو نميشه جدا كرد خدارو شكر هميشه بوده ادامه جشن معاون جديدشون كه معاون دبيرستان بوده به خاطر جابجايى مدرسه اومده موسيقي اجرا كرد...
15 بهمن 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به ایلیاجوون می باشد